تو به من نگاه کن و مرا اینگونه نبین..

متن مرتبط با «با من بمان تا انتهای بودن» در سایت تو به من نگاه کن و مرا اینگونه نبین.. نوشته شده است

تا دیر نشده خودتان را نجات دهید..

  • بعضی لحظه ها حرف زدن ندارد.. تحلیل ندارد.. شبیه ندارد.. می آید که آمده باشد فقط.. می آید که خیالمان را راحت کند بعد از روز ها و ماه ها.. لحظه ی اعتراف یکی از همین هاست.. اعتراف به چیزی.. چیزی مثل دوست, ...ادامه مطلب

  • دلتنگی حرف تازه ای ندارد..

  • اینجا بوی خوش بهار می دهد.. دلم خیلی برای بهار تنگ می شود..برای لمس باران.. برای هوای وبلاگ تازه کلمه و خنک روی پوست صورتم.. دلم عجیب در روزاهایی گیر کرده که دیگر داشتنشان ممکن نیست.. انگار دیگر هیچ چیز مثل قدیم تر ها نیست..من آن روزها هیچ فکر نمیکردم روزی برسد که این قدر دلتنگ شوم.. , ...ادامه مطلب

  • زندگی شاید همین باشد..

  • امشب بعد از گرفتن خبرهای خوش دیروز خبر قبولی خودم خبر خوشحالی دوستانم و قبولی شان در دانشگاه های مورد علاقه شان عجیب گلویم پر از بغض شده.. چه شب ها و روزهایی تا صبح نسشتم به درس خواندن.. چقدر برای این, ...ادامه مطلب

  • من اگر یکبار دیگر بدنیا می آمدم..

  • من اگر یک بار دیگر بدنیا می امدم قول میدادم  در هجده سالگی موهایم را پسرانه کوتاه کنم..  من اگر یکبار دیگر بدنیا می آمدم قول می دادم همه ی کفش هایم را پاشنه تخت انتخاب نکنم.. من اگر یکبار دیگر به دنیا می آمدم یک جاهایی از شهر را همیشه تنها می رفتم.. من اگر یکبار دیگر بدنیا می آمدم سربالایی فاطمی-یوسف آباد را بی انکه الودگی از نفس بی اندازتم یکله پیاده میرفتم.. من اگر یکبار دیگر بدنیا می آمدم حتما کارای خیلی زیادی انجام می دادم.. اما فقط  یک کار انجام نمی دادم.. من اگر یکبار دیگر بدنیا می آمدم در این هپروتی که سالها در آن مرده بودم نمی ماندم. من اگر یکبار دیگر بدنیا می آمدم این حباب سرد تنهایی در جمع را با سوزن بی خیالی می ترکاندم.. من اگر یکبار دیگر بدیا می آمدم قول می دادم چیزی نبود که بخواهمش و نتوانم داشته باشمش.. من اگر یکبار دیگر بدنیا می آمدم زودتر از اینها باور میکردم که زندگی همه اش یک فریب بود..+ جمعه هشتم دی ۱۳۹۶| 0:38|ب.الف| | Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شاید زندگی همین باشد..

  • امشب تو را شبیه لبخند دیدم.. لبخندی که انگار از دستم راضی باشی.. که دمم گرم.. که خوشحال و راضی هستی از من.. از من که هر روز از زندگی ام حالا برایم یک هدیه است از طرف تو.. متشکرم.. دوستت دارم.. آنقدر که شب قبل خواب احساس دلتنگی کسی یا چیزی جز تو را ندارم.. انقدر دوستت دارم که لبخندت را میبینم.. دوستت دارم بی بهانه.. بدون هیچ لطف مضاعفی.. اینکه حضورت در زندگی ام روشنایی بخش است.. اینکه تو چقدر همه جا بودی و من نمیدیدم.. حالا اما همه جا هستی.. اینجا کنار من..تنگ در آغوشم گرفتی.. و گرم.. متشکرم.. دوستت دارم..+ شنبه هفتم بهمن ۱۳۹۶| 1:50|ب.الف| | Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گذشته رنگى نيست اما هيچوقت رنگ نمى بازد

  • بازگشت به گذشته مثل ديدن يك پلان دردناك و غم انگيز از يك فيلم است.. تو دوست ندارى رنج بكشى.. دوست ندارى غمگين شوى.. اما هر بار مى روى سراغ همان پلان فيلم و دوباره و دوباره تماشايش مى كنى.. قلبت فشرده مى شود.. نفس تنگى مى گيرى و اشك مى ريزى.. مى دانى چه مى خواهم بكويم؟! بازگشت به گذشته و اتفاقاتش به سادگى انتخاب يك پلان غم انگيز از همان فيلم هميشگى است.. صحنه اى كه هربار درد و رنج امانت را مى برد ا,گذشته,رنگى,نيست,هيچوقت,بازد ...ادامه مطلب

  • متاسفم اما اين يك دستور است

  • مى گويد مقصرى و بايد مسئوليتش را به عهده بگيرى.. تاوانش زندگى جديدت است.. بايد تا ابد شاد زندگى كنى.. بايد هر روز مثل دخترهاى شاد از خواب بيدار شوى و پر از انرژى زندكى باشى.. تو مجرمى و اين حكم توست.. محكومى به شاد زيستن.. + یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶| 22:23|ب.الف| | ,متاسفم,دستور ...ادامه مطلب

  • من اين همه راه آمده ام كه تورا ببينم

  • دلم به بوی تو آغشته استسپیده دمانکلمات سرگردان برمی خیزندو خواب آلوده دهان مرا می جویندتا از تو سخن بگویم کجای جهان رفته ای ؟نشان قدمهایتچون دان پرندگانهمه سویی ریخته است باز نمی گردی ، می دانمو شعرچون گنجشک بخارآلودیبر بام زمستانیبه پاره یخیبدل خواهد شد "شمس لنگرودی"+ یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶| 22:35|ب.الف| | ,آمده,تورا,ببينم ...ادامه مطلب

  • به عصر بارانى تابستان

  • به عصر بارانى تابستان مى گفت اينها اسمش حملات پانيك است.. ميگفت چطور تا حالا دارويى مصرف نكردم؟! مى گفت نمى شود اين همه وقت با رنج ادامه داد، چطور تا حالا صبر كردم؟  گفتم: گذشته مثل ناخن صورتم را چنگ مى زند.. قلبم را مى فشارد.. گفتم: جواب اين سوال ها را نمى دانم.. اما ديگر از پسش بر نمى آيم.. ديگر تنهايى نمى توانم.. + یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۶| 23:42|ب.الف| | ,بارانى,تابستان ...ادامه مطلب

  • من رويايى دارم

  • يك سالن سرتاسر پنجره.. رو به  جنگلى سبز كه شب هاش جز صداى جيرجيرك ها هيچ صدايى نيست.. پنجره هاى قدى بدون پرده.. يك كاناپه سبز سير با كوسن هاى قرمز.. فرش تركمن قرمز مربع وسط سالن.. و يك صندلى لهستانى رو به منظره.. تمام روياى من از شبى شروع ميشود كه اين خانه را سراسر شمع روشن كند.. با موزيك گِرِگ هينِ, ...ادامه مطلب

  • نيمه تاريك وجود

  • نيمه تاريك وجود اثر دبى فورد، كتاب روانشناسى يا بهتر است بگويم كتابى در زمينه شخصيت شناسى است.. هنوز كامل نخوانده امش اما تا حدودى برايم جذابيت داشته.. اين كتاب به ما نشان مى دهد كه چطور سايه تاريك و ناخوشايند شخصيتمان را بشناسيم و بپذيريم و دوستش بداريم.. دوستش بداريم تا دوباره به طبيعت واقعى مان بازگرديم.. تا بدانيم آزادى چيست و از آن چه مى خواهيم.. تا آزاد و رها شويم..خوب است.. بخوانيدش.. + سه شنبه دهم مرداد ۱۳۹۶| 0:15|ب.الف| | , ...ادامه مطلب

  • همنوايى شبانه

  • انگار يك گوشه از تنم آتش سوزى گرفته.. يك روز دست هام ميسوزند.. انگشت هام گز گز ميكنند از سوزش.. يك شب هم پاهام.. پوست تنم از تو آتش گرفته انگار.. تماس با صد و بيست پنج و فايده اى ندارد.. معلوم نيست ماموريت نيروهاى اتش نشان به كدام قصه ختم خواهد شد.. نه.. اين كار هيچ آتش نشانى نيست.. مغزم انباشته از , ...ادامه مطلب

  • آنقدر ميخوانمت تا استجابتم كنى..

  • مگر ميشود آدم يك چيزى را اينقدر عميق از خدا بخواهد و او استجابتش نكند.., ...ادامه مطلب

  • با من بمان تا انتها..

  • الهى بشنو.. من هم بنده ى توام..   چو كشتى شكسته اى كه غرق مى شود.. به حال خويش،  ناخدا مرا رها مكن.. چو رود جارى ام مگر تو مقصدم شوى به دشت هاى ناكجا مرا رها مكن مرا رها مكن چو برگ زرد كوچكى.. به زير پاى بادها.. مرا رها مكن.. مگير مهر خويش را ز باغ باغبان.. خداى من در اين هوا مرا رها مكن..,با من بمان تا انتهای بودن,با من بمان تا انتهای عشق,بامن بمان تا انتها ...ادامه مطلب

  • كه مى گويد مأيوس نباش؟

  • آه ازين ناپاييز.. آه ازين فصلى كه هيچ شبيه خودش نيست.. كه فقط اسمش پاييز درآمده.. نه سرمايى.. نه بارانى.. آه ازين ناپاييز.. من به اين  فصل  بى رمق سخت مشكوكم.. كه غريب مانده انگار.. و بى حوصله پشت پنجره نشسته و دماغش را چسبانده به شيشه.. كه دلش يك ليوان چاى داغ با هيچ كس را نمى خواهد.. اين ناپاييز سخت چسبيده به من.. ولى هنوز سر قولى كه داده است مانده.. اين پاييز و بارانش.. ميعادگاه ابدى من و يار.. من ولى از آمد و شد اين فصل ها مأيوسم..  "كه مى گويد مأيوس نباش؟!.. من اميدم را در يأس يافتم.. مهتابم را در شب.. و عشقم را در سال بد يافتم.. و هنگامى كه داشتم خاكستر مي شدم گر گرفتم,كه مي گويد مايوس نباش,که می گوید مایوس نباش ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها