زندگی شاید همین باشد..

ساخت وبلاگ

امشب بعد از گرفتن خبرهای خوش دیروز خبر قبولی خودم خبر خوشحالی دوستانم و قبولی شان در دانشگاه های مورد علاقه شان عجیب گلویم پر از بغض شده.. چه شب ها و روزهایی تا صبح نسشتم به درس خواندن.. چقدر برای این هدف تلاش کردم.. و حالا پوچی عظیمی من را در بر گرفته است.. جای خالی یک او همیشه من را آزار داده.. من کسی را نداشتم که در خوشحالی ام مرا در آغوش بگیرد و اشک هام را پاک کند.. همیشه یک پای وبلاگ زندگی کلمه ام میلنگیده.. و امسب بعد از شش ماه مبارزه با افسردگی بغض بزرگی گلویم را شکست.. و گریه.. و دستمال کاغذی های خیس و سرد دورو برم.. و احتمالا چشمان پف دار فردا صبح قبل از رفتن به سرکار.. اینها که میگویم اصلا خوشایند نیست.. آقای دکتر باید بداند که قرص ها نتوانستند در برابر تنش این روزها مقاومت کنند.. من دوباره غمگینم..

تو به من نگاه کن و مرا اینگونه نبین.....
ما را در سایت تو به من نگاه کن و مرا اینگونه نبین.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alakiiiiio بازدید : 107 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 15:28