از ملّت عشق..

ساخت وبلاگ

"اغلب مفسران مثنوی بر این نکته تأکید می‌کنند که این اثرِ جاودان با حرف «ب» شروع شده است. نخستین کلمه‌اش «بشنو!» است. یعنی می‌گویی تصادفی است شاعری که تخلصش «خاموش» بوده ارزشمندترین اثرش را با «بشنو» شروع می‌کند؟ راستی، خاموشی را می‌شود شنید؟ همه بخش‌های این رمان نیز با همان حرف بی‌صدا شروع می‌شود. نپرس «چرا؟» خواهش می‌کنم. جوابش را تو پیدا کن و برای خودت نگه دار. چون در این راه‌ها چنان حقیقت‌هایی هست که حتی هنگام روایتشان هم باید به مثابه راز بمانند.

مولانا خودش را «خاموش» می‌نامید؛ یعنی ساکت. هیچ به این موضوع اندیشیده‌ای که شاعری، آن هم شاعری که آوازه‌اش عالمگیر شده، انسانی که کار و بارش، هستی‌اش، چیستی‌اش، حتی هوایی که تنفس می‌کند چیزی نیست جز کلمه‌ها و امضایش را پای بیش از پنجاه هزار بیت پرمعنا گذاشته چطور می‌شود که خودش را «خاموش» بنامد؟"

اينها بخش هايى از كتاب ملت عشق است كه يافتن و خواندش در صفحات مجازى كارى سختى نيست.. من اما روى صحبتم مولانا و خاموش بودنش نيست.. من دلم مى خواهد از شمس حرف بزنم.. از درويشى قلندرى كه در سالهاى كودكى مهاجرت مى كند و سفرش را از زادگاهش تبريز شروع مى كند.. كسى كه به گفته خودش سالها و سالها سفر مى كند تا خدا را پيدا كند غافل از اينكه خدا همه جا بود و هيچ جا نبود.. درون بود و بيرون نبود.. نزديك بود.. خدا عشق بود.. عشقى كه من  ندانسته تشنه اش بودم.. عشقى كه در مكان نمى شود يافتش.. عشقى كه بيرون نيست.. عشق كه مثل يك بذر زنده و خاموش درون ما انسانها نهفته است.. بايد ساكت باشى و صبور.. تا روزى كه جوانه بزند.. رشد كند.. و سر از خاك دربياورد..فقط همين است كه راضى ام ميكند..قلبم را روشن مى كند.. استخوانم را سبك ميكند.. حالا چند وقتى است كه شادى عجيبى روحم را به وجد آورده است.. شورى كه از روشنايى درونم غليان كرده.. اين حال خوب با خواندن ملت عشق عايدم شد..

+ شنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۶| 11:52|ب.الف| |
تو به من نگاه کن و مرا اینگونه نبین.....
ما را در سایت تو به من نگاه کن و مرا اینگونه نبین.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alakiiiiio بازدید : 128 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1396 ساعت: 7:05