تو به من نگاه کن و مرا اینگونه نبین..

متن مرتبط با «نشستم كه اين روزها بگذرن» در سایت تو به من نگاه کن و مرا اینگونه نبین.. نوشته شده است

متاسفم اما اين يك دستور است

  • مى گويد مقصرى و بايد مسئوليتش را به عهده بگيرى.. تاوانش زندگى جديدت است.. بايد تا ابد شاد زندگى كنى.. بايد هر روز مثل دخترهاى شاد از خواب بيدار شوى و پر از انرژى زندكى باشى.. تو مجرمى و اين حكم توست.. محكومى به شاد زيستن.. + یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶| 22:23|ب.الف| | ,متاسفم,دستور ...ادامه مطلب

  • من اين همه راه آمده ام كه تورا ببينم

  • دلم به بوی تو آغشته استسپیده دمانکلمات سرگردان برمی خیزندو خواب آلوده دهان مرا می جویندتا از تو سخن بگویم کجای جهان رفته ای ؟نشان قدمهایتچون دان پرندگانهمه سویی ریخته است باز نمی گردی ، می دانمو شعرچون گنجشک بخارآلودیبر بام زمستانیبه پاره یخیبدل خواهد شد "شمس لنگرودی"+ یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶| 22:35|ب.الف| | ,آمده,تورا,ببينم ...ادامه مطلب

  • كه اين روزها ماندن معجزه است..

  • براى من  نوشتن از گذشته مثل مرهمى است كه با زخم هام همدستند.. نوشتن روزهاى قديم حال من را خوب نميكند.. ولى ياد من مى آورد كه آدم ها چه بودند.. كه بودند.. چه كردند.. و گذشتند.. ياد من مى آورد من چه بودم.. كه بودم.. چه كردم و گذشتم.. من از تمام آدم هاى زندگيم گذشتم.. خوبى و بدى شان را گذاشتم و گذشتم.. اجازه دادم گوشه اى از گذشته باقى بمانند.. هرچند محو.. هر چند گنگ و مه آلود.. بعضى ها همچنان با كيفيت تيرى دى خودنماييى ميكنند اما خب  از تب و تاب افتاده اند.. بود و نبود هيچ يك از خاطرات ديگر اهميتى ندارد.. دروغ است اگر بگويم كه ديگر رنجم نميدهند.. هنوز گاهى عميق ترين جاى دلم ميسوزد.. ولى خب هيچ چيز ماندگار نيست.. همه چيز فراموش ميشود.. حتا بزركترين رنج ها.. زندگى خيلى سمج تر ازينهاست.. حالا كه به گذشته فكر ميكنم.. ميبينم كه چه قوى بودم.. با تمام لغزش هايم ، سخت ماندم.. سخت باقى ماندم.. رنجيدم و باقى ماندم.. گريه كردم و باقى ماندم.. نا اميد شدم و باقى ماندم.. من آدم باقى ماندنم.. تمامى ندارم.. و اين خبر خوبى است.. براى خودم.. براى آنها كه دوستم دارند.. من باقى ماندم براى آنها كه دوستشان دار,این روزها که میگذرد خوشحالم,نشستم که این روزها بگذرد,نشستم كه اين روزها بگذرن ...ادامه مطلب

  • كه مى گويد مأيوس نباش؟

  • آه ازين ناپاييز.. آه ازين فصلى كه هيچ شبيه خودش نيست.. كه فقط اسمش پاييز درآمده.. نه سرمايى.. نه بارانى.. آه ازين ناپاييز.. من به اين  فصل  بى رمق سخت مشكوكم.. كه غريب مانده انگار.. و بى حوصله پشت پنجره نشسته و دماغش را چسبانده به شيشه.. كه دلش يك ليوان چاى داغ با هيچ كس را نمى خواهد.. اين ناپاييز سخت چسبيده به من.. ولى هنوز سر قولى كه داده است مانده.. اين پاييز و بارانش.. ميعادگاه ابدى من و يار.. من ولى از آمد و شد اين فصل ها مأيوسم..  "كه مى گويد مأيوس نباش؟!.. من اميدم را در يأس يافتم.. مهتابم را در شب.. و عشقم را در سال بد يافتم.. و هنگامى كه داشتم خاكستر مي شدم گر گرفتم,كه مي گويد مايوس نباش,که می گوید مایوس نباش ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها